گوهر خرد شده...:
هروقت که پایش پدال گاز را درحس میکرد گویی که قفل میشد و دیگه از رویش برداشته نمیشد و مادر علی علی کنان ذکر یا علی برمیداشت و برسر علی تشری میزد که مواظب باش...خیابان است...و علی سریع سرعت را کم میکرد ولی دوباره روز از نو روزی از نو...
علی مدام مادرش را به بالا رفتن سن و ترسو شدن متهم میکرد و هربار به مادرش تذکر میداد که به جوون ها اعتماد کنین و از تسلط کاملش روی رانندگی و ماشین میگفت که دیگه خبره ای شده برای خودش،باد توی قب قب می انداخت که آره...
ولی حیف...حیف...علی وقتی معنی خامی رو فهمید که سر له شده دخترک چشم سبز پنج ساله رو زیر لاستیک های ماشین دید...
علی سی سالی هست که دیگه پایش را از خانه هم بیرون نگذاشته...دکترها میگن اون از هرچی وسیله متحرک و نقلیه ست میترسه...
نظرات شما عزیزان:
Timoo 
ساعت17:48---19 فروردين 1391
|